سفارش تبلیغ
صبا ویژن
محبوب ترینِ شما نزد خداوند، نیکْ کردارترینِ شماست . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
کل بازدیدها:----24447---   بازدید امروز: ----0-----
جستجو:

 
  • موضوعات وبلاگ
  • لینک دوستان من
  • لوکوی دوستان من
  • اوقات شرعی
  • اشتراک در وبلاگ
     
  • مطالب بایگانی شده
  • آوای آشنا
  • داستانک ( اشتیاق برای هنر پیشگی )
    نویسنده: سهیل مطوری سه شنبه 85/1/29 ساعت 2:4 عصر

    اشتیاق برای هنر پیشگی !

    هنگامی که برای اولین بار ، خودش را در یک آیینه تمام قد ، با دقت ، ورانداز کرد ، به صرافت افتاد که هنر پیشه شود. با وقت قبلی به حضور کارگردان مورد علاقه اش رفت و با این که سعی می کرد با حرکات وگفتار خود ، استعدادش را نمایان سازد ، خطاب به کارگردان گفت :

    آقای عزیز! بنده بسیار علاقه مندم که اگر موافقت بفرمایید ، در فیلم بعدی شما ایفای نقش کنم .

    کارگردان با کنجکاوی ، عینکش را پایین داد وبا د قت به قیافه و قد و بالای او نگریست ، سپس عینکش را از چشم برداشت وهمان طور که شیشه آن را پاک می کرد ، گفت :

          - متاسفم آقا ! چون می خواهم فیلمی متفاوت با فیلمهای قبلی ام بسازم .

          - مهم نیست قربان ! هر جور فیلمی که باشد می پذیرم .

    کارگردان تبسم موذیانه ای زد وگفت : بنابر این ، باید خیلی خیلی خودتان را کوچک کنید!

          -چطور مگه قربان ؟!

    -آخر قصد دارم ، فیلمی در مورد موجودات ذ ره بینی بسازم !. . .

    جوان که اشتیاق هنر پیشه شدن ، وجودش را آکنده بود ، به طرف بهترین (( سونای )) پایتخت به راه افتاد!

     

     

     

     

     


    نظرات دیگران ( )

  • تو به من خندیدی
    نویسنده: سهیل مطوری سه شنبه 85/1/29 ساعت 12:48 عصر

    تو به من خندیدی

    و نمی دانستی

    من به  چه دلهره از باغچه همسایه

    سیب را دزدیدم

    باغبان از پی من تند دوید

    سیب را دست تو دید

    غضب آلوده به من کرد نگاه

    سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

    و تو رفتی و هنوز

    سالهاست که در گوش من آرام آرام

    خش خش گام تو تکرار کنان

     می دهد آزارم

    و من اندیشه کنان

     غرق این پندارم

                  که چرا خانه کوچک ما  سیب نداشت

     

     


    نظرات دیگران ( )

  • الهی !
    نویسنده: سهیل مطوری چهارشنبه 85/1/23 ساعت 12:21 عصر

    الهی

    الهی ! دانایی ده که از راه نیفتم  و بینایی ده که در چاه نیفتم .

    الهی ! آفریدی رایگان و روزی  دادی رایگان ، بیامرز رایگان که تو خدایی نه بازرگان .

    الهی ! بنیاد توحید ما خراب مکن وباغ امید ما بی آب مکن .

     الهی ! می بینی ومی دانی و بر آوردن می توانی .

    الهی ! بود ونا بود من تورا یکسان ، از غم مرا به شادی رسان .

     

    خواجه عبدالله انصاری


    نظرات دیگران ( )

  • من و کوچه و ماه تو
    نویسنده: سهیل مطوری چهارشنبه 85/1/23 ساعت 11:44 صبح

    باز امشب من و این آه

    دستم از دست تو کوتاه

    دلم از یاد تو لبریز

    ماه شب سرد و غم انگیز

    کاروانهای خیالم

                           همه خسته

         از غم دوری این منزل پنهان

    به گل راه نشسته

    آرزوها همه دربند

     

    چهره خالیست زلبخند

    بال رؤیای مرا با غم روی تو شکستند

     

    همه شب یاد تو بودم

    همه شب شعر تو را در دل مهتاب سرودم

    همه شب فخر فروشی

    پیش مهتاب که ای زشت هلالی !

    به چه حالی ؟

    توکه هر روز جمالت ز رخ صبح ببازی !

    به چه نازی ؟

    تو رخ ماه دلآرای مرا هیچ ندیدی

    خم گیسوی پریشان

    رخ آن ماه شب آرای مرا هیچ ندیدی

    همه شب گفتم و گفتم

    و به یاد تو نختم

    آخر از دست تو در کوچه نشستم

    از دل و ماه رخ دوست گذشتم

    دلم از کوی تو پر زد

    به هوای سر کوی دگری

    پر زد و پر زد.....

    ماه آزرده مرا گفت :

    « ز چه اینگونه خموشی ؟

    و چرا رخ  زمن زشت نپوشی ؟»

    گفتم ای مه چه وفاداری تو!

    با من شب زده بیداری تو

     

    کوچه لبریز شد از عطر سحرگاه

    دیده بی تاب کسی در گذر از خلوت این راه

    باز فردا من و این آه

    دستم از دست تو کوتاه

    کوچه وشعر من و خلوت این راه

     

     

     

     

                               

     

     


    نظرات دیگران ( )