سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بخل ننگ است و ترس نقصان ، و درویشى کند کننده زبان زیرک در برهان ، و تنگدست بیگانه در دیار خود بر همگان . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----24793---   بازدید امروز: ----12-----
جستجو:

 
  • موضوعات وبلاگ
  • لینک دوستان من
  • لوکوی دوستان من
  • اوقات شرعی
  • اشتراک در وبلاگ
     
  • مطالب بایگانی شده
  • آوای آشنا
  • داستانک 2
    نویسنده: سهیل مطوری سه شنبه 85/2/19 ساعت 11:55 صبح

    روزی برادر کوچکم همراه با پدرم به پارک رفت . هنگامی که از پارک برگشت ، برای مادرم دسته ای گل آورده بود.

     مادرم با خوشحالی به او گفت : عزیزم خودت گلی !

    برادر سه ساله ام از این حرف خیلی خوشش آمد تا اینکه :

    چند روز بعد مادرم مقداری سیب زمینی سرخ کرده به او داد. برادرم  با خوشحالی دستهایش را به هم زد وگفت :  

    مامان جون ، خودت سیب زمینی هستی !!


    نظرات دیگران ( )