اشتیاق برای هنر پیشگی !
هنگامی که برای اولین بار ، خودش را در یک آیینه تمام قد ، با دقت ، ورانداز کرد ، به صرافت افتاد که هنر پیشه شود. با وقت قبلی به حضور کارگردان مورد علاقه اش رفت و با این که سعی می کرد با حرکات وگفتار خود ، استعدادش را نمایان سازد ، خطاب به کارگردان گفت :
آقای عزیز! بنده بسیار علاقه مندم که اگر موافقت بفرمایید ، در فیلم بعدی شما ایفای نقش کنم .
کارگردان با کنجکاوی ، عینکش را پایین داد وبا د قت به قیافه و قد و بالای او نگریست ، سپس عینکش را از چشم برداشت وهمان طور که شیشه آن را پاک می کرد ، گفت :
- متاسفم آقا ! چون می خواهم فیلمی متفاوت با فیلمهای قبلی ام بسازم .
- مهم نیست قربان ! هر جور فیلمی که باشد می پذیرم .
کارگردان تبسم موذیانه ای زد وگفت : بنابر این ، باید خیلی خیلی خودتان را کوچک کنید!
-چطور مگه قربان ؟!
-آخر قصد دارم ، فیلمی در مورد موجودات ذ ره بینی بسازم !. . .
جوان که اشتیاق هنر پیشه شدن ، وجودش را آکنده بود ، به طرف بهترین (( سونای )) پایتخت به راه افتاد!